محل تبلیغات شما

الان در حدی هستم که ترجیح میدم کسی دور و بر من نباشه حتی رضا.همش ناراحتم و عصبانیم

از رضا چندمورد عصبانیم که انگار هیچ وقت حل نمیشه.هیچ راهی ندارم(قهرکردن های مداوم و ناسزاگویی های فراوان ناشی از خشم و تنفر درونی )

و متاسفانه از مادرشوهرم که کم کم میبینم چقدر رفتارهاشون شبیه به هم هست!

می بینم چقدر خشم و نفرت رو درون بچه هاش تزریق کرده.از دوپهلوکاری هاش ناراحتم.و احساس می کنم دیگه نمی تونم کنارشون طاقت بیارم.


اون روز باهم خانوادگی  بیرون بودیم. به دلیل چندتا مورد پشت سرهم زهرا ناراحت و کلافه شد. مادرشوهرم به شدت زهرا رو سرزنش کرد. اوضاع قاطی تر شد و من درگیر امیر بودم. وقتی رسیدم دیدم زهرا گریه می کنه. رضا داره غر میزنه. مادرشوهرم با خشم نشسته.مامانم بود که تا رسید اول زهرا رو آروم کرد اونقدر محبت بهش داد تا زهرا کلا عوض شد و توانست کار درست را انجام بده. بعد شوهرم صحبت کرد.دیدم مامان باعشق و محبت زیادش دنیا رو آرام می کنه.


همین چند هفته پیش با ناراحتی به مامان گفته بودم نمی خوام مثل تو باشم. همه از محبتت سواستفاده می کنند. مامان گفت خب نباش. حالا شرمنده شدم.وقتی تفاوت رفتارها رو میبینموقتی نتیجه رومیبینم.


فقط حالی دارم که بهترین کار دوری از همه است.








مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها